تو اونجایی و من اینجا چقدر از همدیگه دوریم یه جورایی به تن دادن به این تقدیر مجبوریم چه غمگین بود صدای پات دمِ رفتن ازاین خونه تو رفتی و غمِ چشمات بامن هرلحظه می مونه خیالت با منه دائم دلم با یادِ تو قرصه بازم خوبه که "تنهایی" میاد حالم رو می پرسه همه روزا و شبهامون خلاصه میشه توو تکرار به غم می گم دیگه بسه برو دست از دلم بردار دارم آشفته تر می شم من از شب گریه و یادت دلم با فاصله جور نیست چقدر این خونه می خوادت نمی دونم کی دستاتو از این دستام جداکرده توو فالم اومده اونی که رفته بر نمی گرده تو اونجایی و من اینجا کی خواست اینجوری تنهاشیم؟ نمی دونم شاید فردا کنارِ همدیگه باشیم...