تو تو تو راهی تاریک
هیچ هیچ هیچ مقصدم نیست
باید ها باشد اما
هیچ هیچ هیچ در سرم نیست
چشم هایم رو به فردا
پاهایم مال من نیست
دست هایم بسته باشد
رویای در سرم چی ؟!
باز هم بیداری و در خوابم
می بینم اما پشت پلکانم
سایه ای از تو روی ساعت
رویای پرواز ، چیزی که یادت نیست
ریشه ی تاریک ، در سرم نوری هست.