گَرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل مِی نوشم، ز باغ عیش گل چینم
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد سوخت
لبم بر لب نِه ای ساقی و بِستان جان شیرینم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می گویم، پری در خواب می بینم
رموز مستی و رندی ز من بشنو، نه از حافظ
که با جام و قدح هر دم ندیمِ ماه و پروینم