یه ساحل با یه آتیش و یه نیمکت
به جا مونده یه نامه توی پاکت
یه دست گرم عاشق زیر بارون
دو تا فنجون قهوه توی ایوون
تموم خاطرات اون شبی بود
که لبخندش منو اسیر خود کرد
همون لبخند غمگین با سکوتش
تموم ذهنمو درگیر خود کرد
کلاغ بی خبر با آه و ناله
جدا کرد چشمامو از خواب یکباره
دوتا فنجون خالی و یه نامه
بازم تنهاییمو یادم میاره
صدای موجای دریا و شبهاش
خداحافظی و دوری و اشکاش
تو ساحل با تموم رویاهاش
دوباره پاک شد جای پاهاش