از شبانه های سرد و خالی از دروغ و دود این حوالی جَستم تا در کامم شعری بروید در من مردی تنها آشفته موید من می روم تا شاید به آخر رساند نگاهم سیاهی را من می روم تا شاید که آخر بیابد کبوتر پناهی را من می روم تا شاید به آخر رساند نگاهم سیاهی را من می روم تا شاید که آخر بیابد کبوتر پناهی را اولین شبانه را به یادآر گوشه چشم عاشقی روادار من آن حرفِ بی تو ناگفته بودم از چشمانت آن شب شعری سرودم بی قرص رویت ماهی نباشد که شامی بیارزد به بیداری از تو نوشتم تنها تویی که به شوق سرودن سزاواری من می روم تا شاید به آخر رساند نگاهم سیاهی را من می روم تا شاید که آخر بیابد کبوتر پناهی را