بر رخسار هر خورشيدی بی لبخندت ابري آمد بی تو در من سروی خم شد در چشمانم حصری آمد ای رويای بی تكرارم شعر تلخی در سر دارم يادت رد شد برگی افتاد از افرايی ايوان پر شد از تنهايی بادی خيزيد و آراميد برفی آشفته می باريد دستان هوا از بوی تو پوچ برگی افتاد از افرايی ايوان پر شد از تنهايی بادی خيزيد و آراميد برفی آشفته می باريد دستان هوا از بوی تو پوچ رفتی و بی رخ عاشق تو لحظهی غم زده بی گذر است بر لب سرد ترانه هنوز عادت خواهش بی ثمر است يادت رد شد برگی افتاد از افرايی ايوان پر شد از تنهايی بادی خيزيد و آراميد برفی آشفته می باريد دستان هوا از بوی تو پوچ برگی افتاد از افرايی ايوان پر شد از تنهايی بادی خيزيد و آراميد برفی آشفته می باريد دستان هوا از بوی تو پوچ