وقتی از درد کوه سردی بنا شد اشکی از داغ راهی گونه ها شد چکه نور از لب خشک صخره انعکاس لحن معصوم ما شد حس گرمی پیدا از هر نگاهت ما یه کوهیم اما باز کوه یه کاهه ما شکستیم کوه و با فکر خورشید بغض ما از شادی فتح راهه دستای خورشید ما رو کوه بست تو باور ما روشنی نشست مثل برگی تو خزون اما دلشاد برگ رقصون که رها میشه تو باد بغض پاییز تو گلو هر چقد هست بی قراری واسه جشن فریاد ما طلوعیم شادیمون بی غروبه چشم شب کور، حال ما خوب خوبه کوچه ها سرد،دستامون گرم و تبدار گر می گیره هر جا مشتی بکوبه باید از عشقای بی تکرار خوند با صدایی رها کوه و لرزوند