روز جمعه ست آسمون آبی بعد از ظهره خواب آلوده پر شده از هوس های مبهم همه چهار راه های خلوت بی پلیس و بی پرنده انگاری صد ساله خوابن اما یاد تو بیداره مخصوصا بعد از ظهر جمعه ی من یه ضیافت بین من و تو خاطراتمون هم دعوتن از پنجره خیره میشم باز روی سطل شهر خالی تو خیالم تو رو میبینم حس میکنم الان کجایی همین لحظه توی چه حالی کاشکی شانسی تو رو ببینم بعد از ظهر جمعه دلگیر نیست این نبودن توئه که دلگیره از سر ظهر تا که شب میشه غصه آروم آروم جون میگیره شاید بشینم پای بازی یا مشغول آهنگ سازی حواس من جای دیگس حوصله دوستامو ندارم دارم میپوسم تو این تخت ایده آلم چیز دیگس گرچه تنهایی واسه من ی جورایی هم مقدسه اما اینبار میخوام که بگم بیخیال بابا تنهایی بسه تنهایی بسه