چشم ما روشن عشق بی خبر آمده ای بعد عمری دوری از سفر آمده ای چشم ما روشن عشق چه عجب اینجایی دلمان پوسیده است از این همه تنهایی من زمستانم را برف و پارو کردم خانه را پیش پات آب و جارو کردم چای دم کردم تا تو لبی تر بکنی پیش من بنشینی خستگی در بکنی خانه ام ویران است خانه ات آباد عشق من تو را میخواهم هرچه بادا باد عشق زلف های مشکی چشمای میشی با تو روشن شد این کلبه درویشی