ای ساربان آهسته رو کارام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او در سینه دارم یاد او در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم می رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود دیدم که جانم می رود