ببین حال برافروخته ام را چشم به در دوخته ام را کاش که مرهم بشوی دل ز غم سوخته ام را ببین اشک مرا چشم ترم را سوختن بال و پرم را کاش که باران ببرد تا سر کویت خبرم را ای داغ به دل مانده ای حسرت پنهانم این حال خرابم را میدانی و میدانم ای قصه ی غمگینم آه ای غم شیرینم دیدی که چه آوردی بر حال پریشانم
کوچه به کوچه به دنبال تو سرگردانم شده سلول به سلول تنم زندانم کاش این گریه ی من کار به جایی می برد تا تو را باز به این خانه برت گردانم ای داغ به دل مانده ای حسرت پنهانم این حال خرابم را میدانی و میدانم ای قصه ی غمگینم آه ای غم شیرینم دیدی که چه آوردی بر حال پریشانم