کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را بالای خود در آینه چشم من ببین تا با خبر زعالم بالا کنم تو را مستانه کاش در حرم و دیر بگذری تاقبله گاه مؤمن و ترسا کنم تو را خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را زیبا شود به کارگه عشق کار من هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را کسی که گفت به گل نسبتیست روی تو را فزود قدر گل و برد آبروی ترا گرم بیایی و پرسی چه بردهای در خاک ز خاک نعره برآرم که آرزوی ترا