من از روز ازل ديوانه بودم ديوانه روی تو، سرگشته کوی تو سرخوش از باده مستانه بودم در عشق و مستی افسانه بودم نالان از تو شد چنگ و عود من تار موی تو، تار و پود من بی باده مدهوشم، ساغر نوشم ز چشمه نوش تو مستی دهد ما را، گلرخسارا بهار آغوش تو چو به ما نگری غم دل ببری کز باده نوشينتری سوزم همچو گل از سودای دل دل رسوای تو، من رسوای دل گرچه به خاک و خون کشيدی مرا روزی که ديدی مرا بازآ که در شام غمم صبح اميدی مرا صبح اميدی مرا