پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی، ای رونق بستان من
چون می روی بی من مرو، ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو، ای مشعل تابان من
هفت آسمان را بر درم، وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
وز لطف تو چون جان شدم، از خویشتن پنهان شدم
ای هستِ تو پنهان شده در هستیِ پنهان من