تمومِ حس تاریخ رو توی برقِ چشات داری شبیهِ دخترک های رو قلیون های قاجاری شکوهِ دوره ی مادی، غمِ تاراجِ تیموری چه قدر نزدیکِ نزدیکی، چه قدر از دیگرون دوری شبیه بوی بارون تو غروبِ تخته جمشیدی یه خورشیدی که از مغرب به این ویرونه تابیدی مرمت کن منو از نو! نذار خالی شم از رؤیا نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا هزار آتشکده توی نگاهت غرقِ آتیشن یه عالم یشم و مروارید تو لبخندت یکی می شن مثِ تابیدنِ مهتاب رو طاقِ طاق بستانی پر از نقش و نگاری تو! شبیهِ فرشِ ایرانی می شه جام جمو حتی تو دستای تو پیدا کرد درِ هر معبدو می شه با یک لبخندِ تو وا کرد مرمت کن منو از نو! نذار خالی شم از رؤیا نگاهم کن اگه حتی تمومه این سفر فردا