رفتی که من در نیمه تاریک این سیاره باشم رفتی که مثل سایه ای روی زمین آواره باشم رفتی و جای خالی ات را در کنارم حس نکردی رفتی و چیزی از عذاب انتطارم حس نکردی میسوزم اما آتش عشق تو خاموشی ندارد می میرم اما داغ چشمانت فراموشی ندارد باید مرا باور کنی تنهاترین مرد زمینم تو در طلوع تازه ای من در غروب آخرینم من بی تو در شبهای دلتنگی اسیرم باورم کن من بی تو مثل تک درختی در کویرم باورم کن زیبای من در جشن میلاد تو و زیبایی تو من آخرین شمعم که میخواهم بمیرم باورم کن باید مرا باور کنی من با توام هرجا که باشی شاید تو هم دلتنگی ام را حس کنی تنها که باشی با من بمان با من بخوان افسانه تنهاییت را با من بمان در چشمهای من ببین زیبایی ات را من بی تو در شبهای دلتنگی اسیرم باورم کن من بی تو مثل تک درختی در کویرم باورم کن زیبای من در جشن میلاد تو و زیبایی تو من آخرین شمعم که میخواهم بمیرم باورم کن