ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را خبر از سرزنش خارِ جفا نیست تو را ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟ دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد هیچ سنگین دلِ بیدادگر اینکار نکرد جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است بر سر راهِ تو چون خاک فتادن غلط است چشم امید به روی تو گشادن غلط است جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است چشم امید به روی تو گشادن غلط است جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است