عاقبت سوختم از سردی دستانت سوختم از اتش چشمانت سوختم خواستم باور کنم رفتی ولی نشد چشم خود بستم نبینم بر سرم چه شد نیمه شب این حال و این هوای بارانی شهر خاموش، سرد و بیمارم نمیدانی عاقبت سوختم از سردی دستانت سوختم از اتش چشمانت هوای تو نرفته از سرم دل بریدی از خیال من رفتی و ندیدی حال من من رسیده ام به آخرم من دل به دریا زدم رفت آرامشم از تو عشقی ندیدم از حال من بی خبر بودی و من دگر از دلم دست کشیدم دیوانه وار عاشقت بودم اما نبودی ندیدی بریدم این عشق شد بی هدف رفتی و عاقبت من به اینجا رسیدم عاقبت سوختم از سردی دستانت سوختم از اتش چشمانت هوای تو نرفته از سرم دل بریدی از خیال من رفتی و ندیدی حال من من رسیده ام به آخرم