غم گشته تیز تیری، رو سوی جانم امشب در بازی زمانه، گویی نشانم امشب گرد و غبار اندوه، بنشسته بر وجودم مرغی شکسته بالم، بی آشیانم امشب اندیشه و خیالات، چون اُشتران سرمست حیران در این بیابان، من ساربانم امشب برقی ز میغِ قهرش بر هیمه دل افتاد جان سوخت، خانمان سوخت، بی خانمانم امشب از هر طرف شراره، ریزد به قلب پاره گویی که دوزخ است و من در میانم امشب دانی که بود مجنون؟ دیوانه ای جگر خون دیوانه گشتم اکنون، آتشفشانم امشب گفتم به چشم جانان، پُر کن پیاله جان گفتا نخورده مستی ، باشد عیانم امشب ای دل غمت سر آید، یارت چو از در آید خوش با خیال رويِ آن دلستانم امشب ای دل غمت سر آید، یارت چو از در آید خوش با خیال رويِ آن دلستانم امشب