میروم از روزگارت در غروبی سرد سرد کوله بارم پر ز حسرت سینه مالامال درد مهر، آبان، شاید آذر، این چه فرقی میکند در همین پاییز زیبا فصل ریزش های زرد از تمام من فقط یک خاطره میماند و روح آسیمه سرم مانند بادی دوره گرد هیچکس جز تو نمیداند که در این عاشقی غصه ها با قلب من در آخر بازی چه کرد میروم از روزگارت در غروبی سرد سرد کوله بارم پر ز حسرت سینه مالامال درد بعد تنها ماندنت شاید بفهمی تو که من پای عشقت مانده بودم عاشقانه مرد مرد از تمام من فقط یک خاطره میماند و روح آسیمه سرم مانند بادی دوره گرد هیچکس جز تو نمیداند که در این عاشقی غصه ها با قلب من در آخر بازی چه کرد