بی قرارت می شوم هر لحظه که یادم کنی در گلویت مانده ام تا اینکه فریادم کنی درقفس زندانیم تب کرده روح شعر من می شود شوق غزل باشی و آزادم کنی غم جهانم را گرفته تنگ در آغوش خود باید امشب با حضورت مست و دلشادم کنی بی تو ویران می شود برج غرورم تا ابد جای تخریب من امشب باید آبادم کنی من که آرامم شبیه ساحلی بی موج عشق بی قرارت می شوم هر لحظه که یادم کنی