بین مرگ و زندگی خاطره است که چشای بست رو یادت میاره مثل گم کردن و پیدا شدنه نفسهای خسته یادت میاره روی تخت گرم بیمارستان پشت شیشه های بارونی و خیس قطره قطره زندگی تو دوره کن لحظه لحظه خاطراتو بنویس بنویس آینه قدی عشق روبروی تن بیمار منه واسه موندن یه فرشته ی نجات مثل پروانه پرستار منه بگو به شهر بی تماشا بگو ماه من از شبهای یلدا بگو از اتفاق لحظه لحظه من از آفتاب صبح فردا بگو بین مرگ و زندگی یه خاطره است بین بیقراری یاس و امید روبروم اما یه ماه روشنه یه امید تازه یه قلب سفید وارث نجیب بانوی غریب حس امنیت و آرامش من ناجی شریف لحظه های سخت عشق بی وقفه پرستار وطن بگو به شهر بی تماشا بگو ماه من از شبهای یلدا بگو از اتفاق لحظه لحظه من از آفتاب صبح فردا بگو