مرا ببین چگونه ام چگونه بیقرار تو ببین چه دور مانده ام ز روز و روزگار تو دلم گرفته در غمت شکسته ام به پای تو کجا روم که شهر را رها کند هوای تو من از تمام بودنم به خاطرت بریده ام من از هوای بی کسی به عشق تو رسیده ام نفس نفس گرفته در هوای سرد خانه ام بیا که عادتت دهم به خواب روی شانه ام دوباره حرف رفتنت شد آتشی به جان من دوباره سقف خانه ریخت خراب شد جهان من تو پس نزن دل مرا ب ُکش ولی رها نکن جز این دل خراب من دلی تو مبتال نکن