مهر سیه چشمان مرا مِهر سیَه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد مجالِ من همین باشد که پنهان عشقِ او ورزم کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش که سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به فریادِ دف و نی بخش که سازِ شرع از این افسانه بیقانون نخواهد شد