مستانه پاشید اسب سیاهی
در پنجه ی نور یالی رها را
طاووس دشتی آهوی کوهی
باور نداری این مدعا را
من ببر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
آلوده تر کن محراب ما را
پروا نمانده این بینوا را
غلتی غزل شو هم صحبتم شو
سیلاب نابم آرایه ها را
من ببر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را
آسوده طی کن اندازه ها را
بر صورتت به از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام ما را