ندیدی بز کوهی چابکی در دامنه کوه که دو تا بچه .... به دنبال دارد با سر می پرد روی گیاهان جاز و گینه که هر کس آنها را می بیند دلش تنگ می شود -ندیدی پازنی سر سخره باریکی دو دست آن به سمت شاخه درخت کشیده باد کمی می آید و بوی باروت می دهد صیاد یا دزد به کمین نشسته -ندیدی بز کوهی و پازن با هم دوست باشند در سبزه زاری که با هم سیر علف می خورند کاش تیر بندی بود می بستم پشت شانه هایت که اگر کافر هم بودی به آن شلیک نمی کردی -ندیدی بچه بز کوهی مه از ترس از خودش هم می ترسدو مادرش را صدا می زند تفنگ شکارچیان جوان از پشت سنگ به پا و زانوی او خورده و از درد صدایش بلند است -ندیدی بز کوهی جوانی بر روی برف از زانوهایش خون سرخ چکه می کند از پا افتاده و سر به زمین گذاشته سر تا پایش از درد شدید می نالد -ندیدی بز کوهی جوانی تا دهن خود را به آب چشمه می گذارد کمین کرده صیادی پشت سنگی سرش را برداشت و خندید به صیاد که خون می شوید از هر قطره خونش