گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا هم دست تمنا را بر گیسوی پُرخَم زن هم نکتهٔ وحدت را با شاهد یکتا گو هم بانگ اناالحق را بر دار معظم زن گر تکیه دهی وقتی، بر تخت سلیمان ده ور پنجه زنی روزی، در پنجه رستم زن گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن چون ساقی رندانی، می با لب خندان خور چون مطرب مستانی نی با دل خرم زن نیزن، نی با دل خرم زن مغنی کجایی نوایت کجاست نوای خوش غمزدایت کجاست مغنی از آن پرده نقشی بیار ببین تا چه گفت از درون پردهدار چنان برکش آواز خنیاگری که ناهید چنگی به رقص آوری گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی آتش به دو عالم زن هم چشم تماشا را بر روی نکو بگشا هم دست تمنا را بر گیسوی پُرخَم زن