از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام تن خسته سوی خانه ی دل خسته می کشم وایا از این حسار دل آزار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام دلگیرم از خموشی تقویم روی میز از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام با خویش در ستیزم و از دوست در گریز با خویش در ستیزم و از دوست در گریز از حال من مپرس از حال من مپرس از حال من مپرس از حال من مپرس... از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام