خوش آنکه حلقه های سرِ زلف وا کنی دیوانگان سلسله ات را رها کنی کارِ جنونِ ما به تماشا کشیده است یعنی تو هم بیا که تماشایِ ما کنی تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت مویم سفید سازیُ پشتم دوتا کنی و عهد کرده ای که نشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی من دل ز ابروی تو نبرم به راستی با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی سر تا قدم نشانه ی تیرِ تو گشته ام تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی تا کی در انتظار قیامت توان نشست برخیز تا هزار قیامت به پا کنی دانی که چیست حاصل انجام عاشقی جانانه را بینیُ جان فدا کنی جان فدا کنی...