تا فکندی حلقه های زلف را در پیچ و خم بر سر هر حلقه ای صد پیچ و خم دادی مرا چون میسر نیست دیدار تو جز دیدن به خواب پس چرا بیداری از خواب عدم دادی مرا با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم با صد هزار دیده تماشا کنم توروا در هیچ حال خاطرِ ما از تو جمع نیست قربان حالتی که پریشان کند تو را من که در عهدت سرِ مویی نورزیدم خلاف مو به مو ناحق به گیسویت قسم دادی مرا چون میسر نیست دیدار تو جز دیدن به خواب پس چرا بیداری از خواب عدم دادی مرا چون مار زخم خورده دل افتد به پیچ و تاب هر گه که یاد تره پیچان کند تو را با هیچ کس به کشتن من مشورت نکن ترسم خدانکرده پشیمان کند تو را گر افتد آن در زلف چلیپا به چنگ من چندین هزار سلسه در پا کنم تو را