به تو دل ندهم به که دل بدهم تو بگو چه کنم دلتنگم نه کنار تو ام نه قرار تو ام نه برای خودم می جنگم آه از این بی خوابی از عمری بی تابی این بوده تقدیرم روزی از فرداها شاید در رویاها دستت را می گیرم دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن اشکم را ببین غرق بارانم هم پر از دردم هم پریشانم عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن دستم را بگیر همه باور من رخ دیگر من که میان دلم پنهانی تو بگو دل من همه حاصل من که تو درد مرا می دانی دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن