من چه می خواهم مگر خاک سر کوی تو را جز غم آن چشم های ماجراجوی تو را جز هوای ابریِ آن چشمهای مه شده بی تو یک بغضم که در آغوش سینه له شده مجنون کن این قلبِ شکسته را دیوانه کن این جان خسته را تو دوری و من در هوای تو عاشقم، بیا عشقِ تو می خواهد دلی که رفت تو موجی و من ساحلی که رفت بی تو فقط من با خودم رسیده ام به غم، بیا در هوای گریه هایم بغض آرام تو بود عشق اگر عشق است، تنها در سرانجام تو بود از خیالت هر کجا آرامش جان خواستم آه از من بازهم از درد، درمان خواستم مجنون کن این قلبِ شکسته را دیوانه کن این جان خسته را تو دوری و من در هوای تو عاشقم، بیا عشقِ تو می خواهد دلی که رفت تو موجی و من ساحلی که رفت بی تو فقط من با خودم رسیده ام به غم، بیا