پشت شيشه برف می بارد پشت شيشه برف می بارد در سكوت سينه ام دستی دانه اندوه می كارد چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهائی می خزد در ظلمت قلبم وحشت دنيای تنهائی بعد از او بر هر چه رو كردم ديدم افسون سرابی بود آنچه می گشتم به دنبالش وای بر من، نقش خوابی بود بعد از او ديگر چه می جويم؟ بعد از او ديگر چه می پايم؟ اشك سردی تا بيفشانم گور گرمی تا بياسايم پشت شيشه برف می بارد پشت شيشه برف می بارد در سكوت سينه ام دستی دانه اندوه می كارد ديگرم گرمی نمی بخشی عشق، ای خورشيد يخ بسته سينه ام صحرای نوميديست خسته ام، از عشق هم خسته