از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطرههای الماس است آنچه از شب به جای میماند عطر سکرآور گل یاس است آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد دگر نشانهی من روح سوزان و آه مرطوبت بوزد بر تن ترانه ی من دانی از زندگی چه می¬خواهم من تو باشم، تو، پای تا سر تو زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو، بار دیگر تو آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست